دوباره روز عرفه آمد و رفت .ما که جا مانده بودیم از قدر و رمضان با چشم امیدی به در خانه دوست آمدیم تا شاید ببخشدمان به آبروی حسینش. اما آنجا بوی سیبی مدهوشمان کرد .صدای غریبی میان دعا به گوش می رسید :"کوفه میا یا حسین
این پایان قصه نبود ....
این پایان قصه نبود ....