داستان از اینجا شروع شد که حاج حسین یکتا اومد اصفهان و رفقا اطلاع دادن و قسمت شد تا بالاخره در محفلی صمیمی بعد از نماز مغرب و عشا در جمعی از دوستان فرهنگ مدار ایشون رو از نزدیک ببینیم .
اما اینجای داستان رو یادم رفت در شروع بگم که بنده که دم در مسجد آقانور منتظر یکی از دوستان بودم که دیدم حاج حسین و همراهان دارن میان سمت مسجد و کم کم نزدیک شدن و به ما رسیدن که بنده عرض سلامی کردم و ایشون هم با استقبالی گرم دست ما رو فشردند و نکته جالب نحوه خاص خوش وبش حاجی بود که خودش ما رو در آغوش گرفت و جای شما خالی چنان ضربه محکمی به شانه ما کوبید که هرچی فرمول و نکته و درس قبلش خیر سرمون بعد از کلی ناپرهیزی تو کتابخونه خونده بویم پرید و معنای واقعی افسر جنگ نرم برام تداعی شد و جالب تر اینکه این برخورد اول ما بود و خلاصه رفتیم و وارد مکانی شدیم که قرار بود ایشون صحبت کنه و شکر خدا بساط نماز جماعت رو دوستان را انداخته بودند و به جماعت نماز رو خوندیم و بعد از اون رو صندلی هایی که تعبیه شده بود نشستیم و پس از قرائت قرآن ،مسئول برنامه یه توضیحاتی داد و بعد از توضیحاتی در باب صفات و جمالات حاج حسین یکتا و درخواست از ایشون برای تبیین موضع و توضیح جهاد فرهنگی و اشاره به دیدارشون با آقا وتوضیحاتی پیرامون آن .
بالاخره حاج حسین رفت و پشت تریبون قرار گرفت و ما که توقع داشتیم الان حاجی بزنه تو خط و خط شکنی کنه و طوفان را بندازه دیدیم که ایشون داستان رو با به طنز کشاندن توضیحات و وصف صفات ایشون توسط مجری شروع کرد وبه همین دلیل روایتی از نحوه اعزامش به جبهه و خاطرات نحوه دستکاری شناسنامه برای اعزام و مشکلات بعدش داد که کمی هم بدآموزی داشت و توضیحاتی پیرامون اعزام شدنش به جبهه به عنوان امدادگر و نحوه طی کردن دوره آموزشی تا قسمت حساس کاریعنی یادگیری نحوه آمپول زدن وتزریقات بود که گویا ایشون هم درست که چه عرض کنم فکر کنم اصلا یاد نگرفته بودن چون بعدش از نحوه تزریق پنی سیلین به یه بنده خدا و همچنین به مجروحی که با تزریق ایشون به هوش آمد و با گفتن ذکری دوباره از هوش رفت توضیحاتی داد که خدا خیرش بده بنده نوعی که در چند وقت اخیر تا این عهد مشعوف و مسرور نشده بودم به طوری که دیگه داشت اشکمون در میومد و تمامی حضار از خنده روده بر شده بودند خلاصه خدا رحم کرد که به همین جا ختم شد و نکته جالب کار همین صفا و صمیمیت و شوخ طبعی و نحوه برخورد طنز ایشون بود که به خیلی ها اثبات می کرد هر چه در این جنگ نرم عبوس تر و خشک تر و جدی نما تر باشی افسرتر نمی شی ! اما تا اینجای کار بحث شوخی و طنز کار بود اما این پایان قصه نبود و فاز دوم کار خیلی اساسی و خلاصه اکشن (هیجانی ) بود که انصافا مطالب بسیار خوب و کاربردی بیان شد که از زبان ایشون بسیار تاثیر گذار بود که من سعی می کنم به طور خلاصه و تیتروار یه سری هاشو بگم که البته فکر کنم به این قسمت مجال نده و در قسمت بعد در خدمتتون هستیم .
این پایان قصه نیست ....