در همین حین که تقریبا عدل ظهر بود وهوا هم گرم و ما ی تشنه وگشنه که هر روز اگه غذا یه ربع دیر می شد داد و بیداد را می انداختیم ، تو را خونه بودیم که به خودم و جد و آبادم فحش می دادم که اگه ما این سید اولاد پیغمبر رو ندیده بودیم حالا اینقدر زجر ومکافات و نداشتیم و هی به خودم می گفتم حیف که حاجی با اون حرفای اون شب دهنمو بست و ولی خدایی هدف خدا از این مهمونی چی بوده ؟ آخه خدایا قربونت مهمونی میدی چیزی نمیدی بخوریم چرا دیگه جلوی بقیه کارامونو میگی ؟
داشتم با خودم حرف میزدم که دختر همسایمون کوکبی رو دیدم که داشت می رفت سمت خونه و ماهم که پیش خودمون باشه چشمون دنبالش بود. اینم ما تو وادی ناموسی با هیشکی شوخی نداریم و دقیقا اونم مثل خواهرمونه اگه مرددی برو از رفقا بپرس سری قبل پسر سوسوله که اومده بود تیکه بندازه چه بلایی سرش اومد .کلا با سوسول جماعت حال نمی کنم .بگذریم اومدم یه نیگایی بندازیم و برانداز کنیم جمال را که شصتم خبر دار شد بیژن روزه ای چشمتم یعنی روزس بی خیال شدیم و دوباره فحش دادیم به خودمون که انگار همه جوره در مضیغه ایم و انگار تو حبسیم والا حبسم اینجوری نیست حیف که قول داده بودم اونم نه از این قولا که جوونای حالا میدن که میگن شرایطش نبود و نشد . ما تا تهش هستیم .