
دوست دارم ساکن کربلا باشم اما افسوس من و کجا دیار عاشقان کجا . این اولین بار است که ضرب المثل هیچ جا خونه ی آدم نمیشه رو غلط میدونم و در عراق اصلا احساس دوری از وطن نداشتم و در مسیر برگشت نزدیکی مرز اصلا دوست نداشتم برگردم به کشورم ،کشوری که برایم بسیار عزیز است . اما نمیدونم چرا خاک کربلا دامن گیر است و هر که مبتلا شد در پی آن دلبسته هم خواهد شد و دیگر دوست ندارد برگردد. ولی چه کنیم که تقدیر این بود که برگردیم و دور شویم از بی وزنی ، از فراق از مکان و زمان و خدایی شدن و انصافا الان که برگشته ام گیجم و حس می کنم الان در خانه مان در غربتم و به وطن باز گشته ام اما از وطن دورم و مرور می کنم خاطرات نزدیک و دور سفر را در قاب عکس ها و یاد می کنم زمزمه ای که همه با هم در حرم امام حسین خواندیم و مستی کردیم :از تو ممنونم .نکردی جوابم .با حال خرابم . حسین امیری ونعم الامیر . حسینو این نوا هنوز در گوشم می پیچد در حالی که دیگر دورم از حریم حرم و در آرزوی دیداری دوباره مشتاقم و دست به دعا.
وای کاش این پایان قصه نباشد...