ادامه داستان ما :
حاجاقا همون لبخند همیشگی رو تکرار کرد و گفت : اگه یه ذره زبون به دهن بگیری بگیری بهت میگم امسال چه خبره و شروع کرد به گفتن از ثواب روزه و مزایای ویژه ی ماه رمضون ، که حرفشو قیچی کردم و گفتم بی خیال رفیق ، ما گوشمون پره از این حرفا و اگه چیزی تهش به ما نمی ماسه بی خیال ما شو حاجی برسیم به الواتی خودمون .ما کارمون بیخ داره و از این طرح و مرحا گذشته .حاجی یه کم شاکی شد و اما مثل همیشه نه عصبانی.گفت آخه پسر خوب گوش نمی دی . این ماه رمضون میخوایم با هم یه قول وقرار بزاریم .هستی ؟
-یه کم فکر کردم و تو دلم گفتم دوباره از این تیریپ قول وقرارای معرفتیه که باید دست از پا خطا نکنیم و یه بچه مثبت درجه 1 آکبند صفر کیلومتر بشیم که دیگه اگه در خونمونو هم رنگ کردن ، خونمونم گم کنم که حاجی یهوک گفت کجایی پسر ؟ من نامردی نکردمو گفتم گوشم باشماس.
-گفت : بله معلومه و رفت سراغ حرف خودش و گفت تا حالا چه کارای خلافی کردی ؟چقدر گناه و معصیت خدا رو کردی ؟ هرچی بوده بماند . می دونی چرا میگم بیا تو این ماه بریم مهمونی که نه چیزی میدن بخوری وتازه نمی زارن آب ونون عادی رو هم بخوری ؟
-مام نه ورداشتیم ونه گذاشتیم گفتیم معلومه نه . این چه بازی ایه ؟ در همین حین ابرام گوشبر رو گوشیم زنگ زد و مام جهت سه نشدن مخاطب مورد نظر سریع جواب دادیم ، ابرام گوشبر که از رفقای 6 ماست تو کار تولید و توزیع عرقیجات سنتی وابزارالات پرواز به عرش و آسموناس که خیلی مرید فضایی هم تو محل داره . خلاصه زنگ زد وگفت میای یه چرخی تو محل بزنیم که با حاجاقا چش تو چش شدم و موندم چی بگم ؟
-حاجی مثل اینکه فکرمو خوند گفت کار داری برو مزاحمت نمی شم و یه لحظه خودم شرم کردم و به ابرام گفتم : داش بت میزنگم و قطع کردم .امشب از اون شبای موعظه و روضه خوندن همیشه نبود و یه حرفی تو چشاش بود که آدمو میخ کوب می کرد. مام حوصله کردیمو نیشستیم و این اول بازی بود...