سلام
و روزی که سفر کردم به دیار بیدارها و قلم خسته از دل نوشته های کاغذی در نشریه وزین و دوست داشتنی آرمان و سرزنش های خار مغیلان کاغذ که الحمدلله گویا همیشه رویش دارند به جای ریزش،سفر کردم از دیار رجل سیاست و تشکیلات به دیار بی نام و نشانی و ایضا فضای سایبری و روزی سایبری شدم به امید افسر خوب جنگ نرم بودن به امید حق گفتن و حق شنیدن .
اما خب دست خودمان نیست اگر قلم و زبان به خطا می رود، این درد بی درمان هوای نفس است که صفحه ی سفید دل را خط خطی های قلم ،سیاه می کند و فکر می کنم که چقدر برای انقلاب جهاد هم کرده ام ،فتقبل الله .اما کجای کارم ؟ که نمیدانم و تازه فهمیده ام که گر بر سر نفس خود امیری ،مردی
و یادم افتاد پیام امامم با فریاد خودسازی ،خودسازی بعد ارشادات مردم سازی
بگذریم
ای ساکن دیار بیدارها یادت باشد که سکونتت در این مکان سه ساله شد و هنوز اجاره ات (زکات قلم ) را به نظام ارزشها نپرداخته ای .
یادم هست که تا میثم تمار شدن فاصله ها دارم ....
و هنوز قصه های زیادی برای گفتن ...
این پایان قصه نیست ...
یا علی