بیدارها

ما تا آخر ایستاده، بیداریم

بیدارها

ما تا آخر ایستاده، بیداریم

بیدارها

بسم الله الرحمن الرحیم

تمام کلام : ای کاش میثم تمار شوم در حفاظت ز امیرم ، دارم بزنید .

این شروع قصه ی تازه ای است و ما تازه سرگردانیم در دیار بیدارها ... و بیداری بهانه ای برای نوشتن از دردها و آرمان ها

و می نویسم به عشق بیدارترین مرد دنیا . فتوکلت علی الله

یادم نرود باید بیدارترین باشم
در معرکه تزویر، هشیارترین باشم
در کشمکش دوران، مقدادعلی پیمان
در قحطی میثم‌ها، تمارترین باشم
هم پنجره مهرم، هم پنجره رحمت
امروز ولی باید دیوارترین باشم
یک سو علم مارق، یک سو کتل قاسط
در فتنه پرچم‌ها، عمارترین باشم
هفتادو دو ملت نه، هفتادو دو پیغمبر
اسلام محمد را معیارترین باشم
در ظهر عطش معذور، غفلت زده مجبور
امروز که مختارم، مختارترین باشم
گفت و نشنیدم من، رفت و نرسیدم من
امروز که می‌خواند، انصارترین باشم

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

۱۰ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است



                                 


گشتیم و گشتیم و در حوالی دیدار یار در ماه عسل با ماه عسل همراه شدیم و امشب در لحظات عرفانی اذان مغرب همراه شدیم با یه داستان دیگه از زندگی هموطنامون  که الحق والنصاف راوی و یاری گر خوش مشربی داشت و برای لحظاتی چشممان ،دلمان بارانی شد با داستان مادری که فرزند خوانده  ی 40 روزه اش را که معلول بوده . بعد از 24 سال مادری و خون دل خوردن از دست داده بود و از خاطرات شیرینش که از برای برخی از ما مانند شیرینی تلخ درس ریاضی بود ، روایت می کرد و باید گفت آفرین بر مرد درد شناس این روزهای ما احسان علیخانی که برنامه اش شاید راجع به جنجالی ترین موضوع روزگار ، فوتبال نباشد و حل دعوی رنگ ها نکند و جرم شناسی منشوری های روزگار  ، اما آفرین به مردی که یادمان داد هنوز درد هایی برای توجه و تشکر ما از خداوند هست و به زیبایی هدایت کرد داستان را  نه با به چالش کشیدن اسم ها و پشت تلفن کشیدن دشمن ها و آمار مسابقه پیامکی برنامه اش هم هرگز به چند میلیون نرسیده ولی امشب نشانمان  داد احساس مادری را که پس از دست دادن فرزند ناتنی اش وقتی پسر کوچکی از بهزیستی به او و خانواده اش هدیه شد همین امشب و در حین اجرای برنامه مادری که نمی توانست احساسش به فرزندی که چند ثانیه پیش ،فرزندش شده بود پنهان و گریه اش را کنترل کند و در جمع ما در خانه ما که اهل فامیل جمع بودند همه حتی به ظاهر خشک ترین فرد جمعمان هم تحت تاثیر قرار گرفت و حال همه ی ما خوب شد چند قدم مانده به مغرب چند قدم مانده به پرواز  و شاید این باشد نقش رسانه موثر اسلامی که این روزها کمتر می بینیم و باید بارها گفت آفرین احسان علیخانی که در این کم کاری فرهنگی صدا وسیمای ما  و الگو شدن جومونگ ها ،یانگوم ها ، اسپایدر من ها (مرد عنکبوتی ) ، زورو ها ، و خرم سلطان ها  الگوی امشب ما و معلم ایثار گذشت ما ، مادر و پدری بودند که فرزند معلول از بهزیستی آمده و نه فرزند خونی شان را 24 سال با آن وضعیتی که نشان داده شد پرورش دادند و به زیبایی روایت شد و نشان داد مجریی ای با ظاهری نه چندان مذهبی به نظر خیلی ها و ادبیاتی نه چندان مذهبی به نظر برخی ها این شبها درس دین به ما می دهد و آیا این ایثار و گذشت و صبر همان فرهنگ اسلامی ایرانی ناب ما نیست ؟ 

 

که ای کاش هر شب ما و هر ماه ما ، ماه عسل بود و رسانه مان حداقل کندوی عسل شاید آن روزها بیاید و آگاه شویم از تاثیر غیر قابل وصف فرهنگی تلویزیون که بسیار غافلیم از آن و تبلیغ می کنیم فرهنگ کره ، ترکیه و حتی شیطان بزرگ آمریکا را  و توجه کرده اید در زمینه نه تحریمیم نه محدود ؟

این پایان قصه نیست ... 

 

میثم غفرانی (م.بیدار)
۳۰ تیر ۹۲ ، ۱۸:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

که هومن ساقی همکار آق ابرام خودمون که از گلاب گیرای معروفه ولی گلابش یه کم مورد داره ما رو دید و بعد کلی چاق سلامتی دعوتمون کرد به یه بزم خودمونی که من میدونستم تهش چی میشه و سریع دست رد زدم و گفتم کار دارم و آخه منم زیاد اهل میگساری نبودم ولی حالا این بابا گیر داده بود و ما رو به زور با خودش برد و وقتی رسیدیم اونجا دیدیم به به همه بزرگون محل جمعن اکبر آقا نزول خور و اسمال آقا قمار باز و و جواد زنه که لقبش زیاد نامربوط به کثافت کاریاش نیست و خیلی رفقای دیگه که ما با خیلیشون هم صنمی نداشتیم و در حد سلام علیک بودن . خلاصه یه عرض ادبی کردیم و نشستیم کنار رفیق ساقیمون که همه شروع کردن به سلامتی هم نوشیدن عرقیجات بیدمشک و نعنا و آب انگور خالص و از اونچه می ترسیدم وصال بده ،داد و هومن یه تعارفی به ما زد و  ماهم چی بگیم خیلی وقتا با اینا هم پیاله بودیم و دفعه اولمون نبود دستشو رد نکردیم و پیاله رو گرفتیم و گفتیم دیگه خراب شده سرمون و اینجا دیگه کم آوردن ستمه نافرم ، گفتیم می ریم بالا بی خیال همه چی اما خدا بگم چیکارش کنه حاجیو  یهو حرفاش و آدمایی که اسم آورده بوده اومد جلو چشمو و رفتم تو فکر و دستو اوردیم پایین و تو شکش بودم  و شیطون لامصبم که چنان وسوسه ای انداخته بود تو دلم که نگو .از قضا دیگه اوج تشنگی هم بودم اما یه جا ادب کرده بودم  همونا جوابمو داده بودن دستمو گرفته بودن  و ما هم از سگ بی وفا تر که نیستیم  و تو مرام و نون ونمک کم نمیاریم تو همین فکر بودم که دیدم هم زل زدن به ما و ابی به ما گفت پس چیکاره ای همه معطل تو ان  و با طعنه گفت نکنه خجالت میکشی ؟ و برو بالا دیگه تابلوه فکر می کنن تازه کاری . منم که دیگه طاقتم  از تشنگی طاق شده بود رفتم پیاله رو بالا و  اما بعدش فهمیدم چی شد و چه کردیم  .همون لحظه جمال حاجی و دستی که بش دادم و قول شرفم یادم افتاد و اما به قول معلم قدیممون آن سبو شکسته بود و اون پیمانه ریخته بود و عین سگ پشیمون بودم  اما .. .


میثم غفرانی (م.بیدار)
۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۹:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 در همین حین که تقریبا عدل ظهر بود وهوا هم گرم و ما ی تشنه  وگشنه که هر روز اگه غذا یه ربع دیر می شد داد و بیداد را می انداختیم ، تو را خونه بودیم که به خودم و جد و آبادم فحش می دادم که اگه ما این سید اولاد پیغمبر رو ندیده بودیم حالا اینقدر زجر ومکافات و نداشتیم و هی به خودم می گفتم حیف که حاجی با اون حرفای اون شب دهنمو بست و  ولی خدایی هدف خدا از این مهمونی چی بوده ؟ آخه  خدایا قربونت مهمونی میدی  چیزی نمیدی بخوریم چرا دیگه جلوی بقیه کارامونو میگی ؟

داشتم با خودم حرف میزدم که دختر همسایمون کوکبی رو دیدم که داشت می رفت سمت خونه و ماهم که پیش خودمون باشه چشمون دنبالش بود. اینم ما تو وادی ناموسی با هیشکی شوخی نداریم و دقیقا اونم مثل خواهرمونه اگه مرددی برو از رفقا بپرس سری قبل پسر سوسوله که اومده بود تیکه بندازه چه بلایی سرش اومد .کلا با سوسول جماعت حال نمی کنم .بگذریم اومدم یه نیگایی بندازیم و برانداز کنیم جمال را که شصتم خبر دار شد بیژن روزه ای چشمتم یعنی روزس بی خیال شدیم و دوباره فحش دادیم به خودمون که انگار همه جوره در مضیغه ایم و انگار تو حبسیم والا حبسم اینجوری نیست حیف که قول داده بودم اونم نه از این قولا که جوونای حالا میدن که میگن شرایطش نبود و نشد . ما تا تهش هستیم . 

میثم غفرانی (م.بیدار)
۲۶ تیر ۹۲ ، ۱۳:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ادامه داستان ما :

حاجاقا همون لبخند همیشگی رو تکرار کرد و گفت : اگه یه ذره زبون به دهن بگیری بگیری بهت میگم امسال چه خبره و شروع کرد به گفتن از ثواب روزه و مزایای ویژه ی ماه رمضون ، که حرفشو قیچی کردم و گفتم بی خیال رفیق ، ما گوشمون پره از این حرفا و اگه چیزی تهش به ما نمی ماسه بی خیال ما شو حاجی برسیم به الواتی خودمون .ما کارمون بیخ داره و از این طرح و مرحا گذشته .حاجی یه کم شاکی شد و اما مثل همیشه نه عصبانی.گفت آخه پسر خوب گوش نمی دی . این ماه رمضون میخوایم با هم یه قول وقرار بزاریم .هستی ؟ 

-یه کم فکر کردم و تو دلم گفتم دوباره از این تیریپ قول وقرارای معرفتیه که باید دست از پا خطا نکنیم و یه بچه مثبت درجه 1 آکبند صفر کیلومتر بشیم که دیگه اگه در خونمونو  هم رنگ  کردن ، خونمونم گم کنم که حاجی یهوک گفت کجایی پسر ؟ من نامردی نکردمو گفتم گوشم باشماس.

-گفت : بله معلومه و رفت سراغ حرف خودش و گفت تا حالا چه کارای خلافی کردی ؟چقدر گناه و معصیت خدا رو کردی ؟ هرچی بوده بماند . می دونی چرا میگم بیا تو این ماه بریم مهمونی که نه چیزی میدن بخوری وتازه نمی زارن آب ونون عادی رو  هم بخوری ؟ 

-مام نه ورداشتیم ونه گذاشتیم گفتیم معلومه نه . این چه بازی ایه ؟ در همین حین ابرام گوشبر رو گوشیم زنگ زد و مام جهت سه نشدن مخاطب مورد نظر سریع جواب دادیم  ، ابرام گوشبر که از رفقای 6 ماست تو کار تولید و توزیع عرقیجات سنتی وابزارالات پرواز به عرش و آسموناس که خیلی مرید فضایی هم تو محل داره . خلاصه زنگ زد وگفت میای یه چرخی تو محل بزنیم که با حاجاقا چش تو چش شدم و موندم چی بگم ؟

-حاجی مثل اینکه فکرمو خوند گفت کار داری برو مزاحمت نمی شم و یه لحظه خودم شرم کردم و به ابرام گفتم : داش بت میزنگم و قطع کردم  .امشب از اون شبای موعظه و روضه خوندن همیشه نبود و یه حرفی تو چشاش بود که آدمو میخ کوب می کرد. مام حوصله کردیمو نیشستیم و  این اول بازی بود... 

 

میثم غفرانی (م.بیدار)
۲۲ تیر ۹۲ ، ۱۹:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

و سلام به خداوند کریم که هرچه حق می نویسیم از آن اوست .

و اکنون که یک سال از شروع بیداری م.بیدار بیدارها می گذرد پارسال در همچنین روزهایی یه کم نزدیک و دورتر دست به قلم سایبری شدم تا بتوانم اگر حرف حقی بلدم بزنم و شاید گفتم و شنیدید و امیدوارم صحبتم ، اظهار نظرم ، نقدم و یا دلنوشته ام همه در مسیر رضای الهی بوده و باشد و اکنون که یکساله شده ام امید دارم که رفقایی که مارا همراهی کردند و بیدارها رو رصد کردن و تشویق کردن و نقد کردن و حتی تنبیه همچنان ما را یاری و نسبت به اشتباهاتم در یک سال اخیر آگاهم کنند چرا که بنده هم سرشار از خطا هستم وقلمم نیاز به تراشیدن داردمخصوصا در ایام ماه مبارک رمضان و قلم ها را نیز باید شست ، جور دیگر باید دید و از خداوند کریم می خواهم که آنقدر ظرفم را بزرگ بدارد که هرگز و یا حداقل کمتر سر برود تا بتوانم همچنان بنویسم . ممنون از همه شما 

افطار با نون و پنیر وکتاب

 و دوباره سلام .می خواهم روزه ام را با نان وپنیر وکتابی افطار کنم و کتابی که مدتها از او دور بودم و افطارم چیزهای دیگر بود و این بار دوست دارم روزه کتابخوانی ام را دوباره با کتاب من و کتاب سید علی خامنه ای افطار کنم و آشتی کنم با فرهنگ مطالعه وکتاب وکتاب خوانی و دوباره بخوانم نکات آقا را که به من بچه فرهنگی گفتند در کارهای فرهنگی برای تر وتازه ماندن راهی جز مطالعه کتاب نداریم و از هر فرصتی برای مطالعه استفاده کنید حتی در اتوبوس که خودشان یک دوره هشت جلدی کتابی را در نوجوانی در اتوبوس مطالعه کرده بودند و اما می خواهم افطار کنم نه روزه ماه مبارک را ، روزه توفیق اجباری دوری از کتاب و روزه خواری کارهای به ظاهر تشکیلاتی و در اصل شکلاتی ام را که اگر دور هم جمع می شدیم و شکلات می خوردیم ،این کار گروهی بیشتر معنای کار تشکیلاتی می داد تا برخی کارها که فردی ، تشکیلاتی را مدیریت ، طرح ، اجرا و سامان می دهد که پیش خودمان میگوییم ببین تشکیلات را و وظیفه شناسی دوستان را ،به به چه ساخته ایم و ضعف کار کجاست ؟ اصلا ضعفی هست ؟ .بگذریم سخن دوست خوش تر است .تصمیم دارم تا طرح نون وپنیر وکتاب را که شروع ایده ی آن از سال 87 در نشریه آرمان و با حمایت ومدد و تشویق رفیق شفیقمان که این روز ها از او دوریم واما به یادش هستیم آقا مهدی شفیعی مدیر مسئول نشریه دانشجویی آن زمان آرمان پا گرفت و ادامه پیدا کرد تا امروز که البته به اهداف کامل و تمام خود که نرسید اما در حد تلنگر خوب بود و امروز در این ماه مبارک نیت کرده ایم تا به یاد اکیپ مطالعاتی و رفقای کتاب خوان جامعه ی آن روزها (سید میردامادی ، مجید طلایی ، سجاد آرسته ، آقا مجید مبشر ،مهدی نوری ، امیر محمد ترابی، امین الله عظیمی پور و حسین بهرامی و غلامرضا رضاییان و آقای خوانساری و رفیق کتاب خوانم رسول مختاری فر )  یعنی سال 87 -88  به معرفی وبررسی کتاب های شاخص ایرانی و البته مطالعه شده  و همچنین نویسندگان  ارزشمندی مثل احمد دهقان، سید مهدی شجاعی ، حبیب احمدزاده ، رضا امیرخانی ، سعید عاکف ، محمدرضا کمری و احمد کاظمی  بپردازم که انشاالله مورد عنایت حق و توجه رفقای علاقمند به کتاب که کم هم نیستند قرار گیرد و باشد که ما هم به لانه خود بازگردیم و از فضاهایی که از آن دوریم پر بکشیم و اما این شروع قصه ی تازه ایست . به امید خداوند کریم .بسم الله الرحمن الرحیم .یا علی 

 


                                من و کتاب

این پایان قصه نیست ...


میثم غفرانی (م.بیدار)
۲۱ تیر ۹۲ ، ۱۱:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

روایت این داستان :

نمردیم و یکی هم ما رو یه مهمونی دعوت کرد و کلی تشکیلات برامون چید وکلی خدم وحشم و دم ودستگاه راه انداخته بود .

به ما گفتن از امروز که برسه دعوتی برا یه مهمونی که یه سی روزی هم اونجا تلپی. ما که کلی خوشحال شدیم و کفمون برید ،حالا این بابا کی هست که تو این اوضاع بی ریخت که همسایه از همسایه خبر نداره ما رو دعوت کرده اونم نه یه روز و دو روز 30 روز خلاصه کنجکاو شدیم از حاجاقا بپرسیم مکان را ؟ و زمان را  و شخص صاب خونه و صنمش با ما که آسمون جل عالمیم و بی کس و کار و تو این دور و زمونه هم که کسی مارو تحویل نمی گیره .خلاصه با کلی خیال بافی و تخیل از یه مفت خوری دل سیر حاجاقا یه هوک گفت : صاب خونه خداس  ما که یه کم شاکی شدیم که دوباره حاجاقا زد تو فاز عرفان و تخیلات و  آخه مگه خدا هم مهمونی داره ؟ اونم ادامه داد و گفت مهمونیش هم از فردا صبحه و مکانش هم دل خودته و باید از فردا روزه بگیری و مهمون خدا بشی .ما که بعد کلی آسمون ریسمون، دوزاری چولمون افتاد که این مهمونی ماه رمضون خودمونه و مام که از بچگی محض رضای خدا سر جمع 30 تا روزه نگرفته بودیم ،فکری شدیم که حاجاقا چه پیله ای کرده به ما که ببرتمون از این مهمونیا خلاصه ما هم برا فرار از مهلکه و اندکی مزاح گفتیم حاجاقا این بود مهمونی که می گفتی ؟ دمت گرم با صفا ، مرامتو عشقه این چه مهمونیه که نباید چیزی بخوری و نه حرف ناشایستی بزنیو و چشت هم که حتما باید درویش کنی یه باره بیا یه فص کتکمونم بزن ! حاجاقا لبخندی مثل همیشه زد و گفت این مهمونی امسال فرق داره . و ماهم می خواستیم کارو ببریم گفتیم حاجی نکنه اونجام هدفبندیه ( هدفمندیه) رایانه هاست ؟ یا شایدم تحریمن که هیچی نمیدن بخوریم ؟ نه ؟  


                ما که داریم میریم مهمونی

 

این پایان قصه نیست ....

میثم غفرانی (م.بیدار)
۱۸ تیر ۹۲ ، ۱۹:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

الان که وقت روضه نیست 

 اما دلتنگ سینه زنی و  روضه هام 

الان که وقت این حرفا نیست 

امادلتنگ حال وهوای  هیئتم 

و مجنون مناجات های شب های بی پایان هیئت

دوست دارم بزم زیبای حسینو ، رویای سیمای حسینو ، حتی الان که وقت این حرفا نیست.

دلتنگ شبای محرمم نمیدونم چرا؟ 

الان که وقت غم وماتم نیست .

دوباره دلتنگ حال وهوای حرمم .

الان که وقت سفر نیست

چه می شود که شوم کبوتر حرمش ؟

الان که وقت رفتن نیست

اما همین الان که وقت رفتن نیست خواهانم که بروم 

بگذار پر بکشم سویش الان و  این روزها که وقت ما همیشه تنگ است و زندگی مان تکرار مکررات 

دوباره توی این دلم غصه داره

بزن بریم به کربلا بی قراره

دوباره دلم امشب شکسته

کربلا که نمی توان رفت 

اما به قول رضا هلالی با روضه های حسین نفس تازه می کنیم وقتی هوای شهر نفسگیر می شود .

پس  می ایستم روبروی پنجره اتاق دست بر سینه ،آرام می گویم صلی الله علیک یا اباعبدالله  و  برمی گردم  رو به مرکز ایران خراسان می گویم السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ، السلطان یا ابالحسن  .

السلام علیک یا صاحب الزمان (اللهم عجل لولیک الفرج)

 و آرام پر می کشم به سمت حرم امام رضا که مسیر کربلا رفتن حتما از اونجا شروع میشه  .


آقای من، دنیای من ، اللهم اجعل محیای محیای من ، 

من برای تو گریه می کنم ،تو برای من،  سامون بده ، لیلای من یک خبری به مجنون بده،  من که مردم کربلاتو به من نشون بده ، 

وذکری از قدیم :  بین همه ی عشقای دنیا عشق است اباالفضل  .

 این تیکه آخر نوای پرشور حاج عبدالرضا هلالی و جواد مقدم  در جمعه اخیر بود که در سومین همایش مدافعان حرم  ما رو برد به فضای سالهای 82-83 دوران عشق سینه زنی ، اوایل  آشنایی با حاج عبدالرضا هلالی،  رضا هلالی خودمان  و اوایل تریپ مذهبی ورداشتن و رفتن تو سیر وسلوک و عرفان خالص اونم فقط با نواهای رضا هلالی و لاغیر که اصلا انگار غیر این نمی شد و  ما رو پر میداد به کجا خدا می دونه . یاد آن روزها بخیر  تنها دغدغه مان حل مسائل شیرین ریاضی 1  و  کارهای فرهنگی مدرسه بود  و ... 

 

و این پایان قصه زیارت نیست ...

 

دانلود مداحی حاج عبدارضا هلالی و جواد مقدم در مدافعان حرم

 


,
میثم غفرانی (م.بیدار)
۱۷ تیر ۹۲ ، ۱۹:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز برای شهدا وقت نداریم .

باشد تا فردا بیاید شاید  ...

 

            یاد آن روز ها بخیر

 

 

دانلود کلیپ شلمچه تفسیر عشقی با نوای حاج عبدالرضا هلالی

میثم غفرانی (م.بیدار)
۱۴ تیر ۹۲ ، ۲۱:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهدا سلام  .

 ببخشید اما دیگر شرمنده نیستم . بگذار این بار دیگران شرمنده باشند و روسیاه که این زمستان هم می رود اما در حافظه تاریخی ما خواهد ماند واکنش همه آنهایی که به آنها برای کار در زمینه شهدا رو زدیم، خواهد ماند که عده ای برای شهدا هم کلاس می گذارند و حتی برای شناخت معارف شهدا هم عذر و بهانه می آورند چه برسد به شهادت . زهی خیال باطل . کجایید جوانان خدایی دهه 60 ؟ کجایید مردان بی ادعا ؟ کجایند  امثال همت و باکری ؟ کجایند صیاد و باقری ؟ شاید این روز ها ما بیکار شده ایم که به هر که می گوییم بیایید برای شهدا کار کنیم می گویند کار و مشکلات داریم ؟ کجایید پیروان شهدا ؟ کجایید بسیجیان با اخلاص بی کسر خدمت و مزایای روز های سخت جنگ و جبهه ؟ شهدا شرمنده ایم در قبال خون شما و برخی جوانان بی تفاوت روزهای آرامش و صلح و صفا .کجا رفتند جوانان کارهای جهادی ؟کجایند جوانان فهم چالش ها و حفظ ارزشها ؟شهدا شاید هم ما  لایق این حرفا نیستیم ما که بارها گفتیم دیگران بیان راه نشون بدن والله اگر ما تبعیت نکنیم . اما بگذار بگذریم و بگرییم چون ابر در بهاران از بی دغدغگی جوانان مذهبی مان که هر کار اولویت دارد به معارف شهدا حتی طرفداری از بهار خزان شده .به رفقای ولایت مدار که در حرف و کلام فدایی رهبرند اما به خدا اگر ذره ای به صحبت های آقا در زمینه کار برای شهدا توجه می کردند این نبود اوضاع خواهش و تمنا و در مقابل ناز و کرشمه برای فعالیت در این باب . اگر غیر از این است و فعالیت موثر وقابل توجهی شده نام ببرید و آدرس بدهید تا در همین مکان منتشر کنیم ! فقط با تکرار شهدا شرمنده ایم واقعا شرمندگی مان را نشان می دهیم یا بر درجه ادعایمان می افزاییم ؟ چرا نمی خواهیم بیدار شویم شما را رجوع میدهم به صحبت های حاج حسین یکتا که گفت تو رو خدا تواین جنگ حزب الهی مشایعه کننده نشیدا باید به سبک زندگی شهدا جلو بریم /باید ایثار کنیم/سبک و سیره شهدا چیه ؟شهدا نون نیتشون رو خوردن /شهدا راست گفتند امام زمان دوستت داریم  ،آمده بودند که بروند نیامده بودند که بمانند و (اما در انتها علت العلل مشکلات کار گروهی ما ) : رفاقت های الان ما صادقانه نیست /دوستی ها باید صادقانه باشه 

 

این پایان قصه شهادت نیست ...

 

 

میثم غفرانی (م.بیدار)
۰۵ تیر ۹۲ ، ۲۳:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گرچه قصه بی کرانه گرچه غصه شوکرانه

بی اجازه با اجازه دل من تو جمکرانه

به خدا دلم شروره ولی بی تو ناصبوره

آقا شیعه ها غریبن بیا که وقت ظهوره

مردم اهل اشتباهن شیعه ها که چشم به راهن

رو به لشکر یهودی بچه ها گناه ندارن

کنده خار ور ریشه گل قفسه سرای بلبل

بیا و بیا تو دستت ذوالفقار بی تحمل

شیعه ها چه بیقرارن شب نشین زلف یارن

می بینی که اهل لبنان غیرتو کسی ندارن

ما که اهل خطو خالیم تا به کی باید بنالیم؟

بگو با کلب یهودی ما به مرتضی می بالیم

تو رگ ستاره خونی تو ستون آسمونی

درد بچه شیعه ها رو بهتر از همه می دونی

غصه تو داده آقا اشک بی اراده آقا

توی کربلای لبنان حرمله زیاده آقا

دل به زیر دینه آقا اهل درد و شور و شینه

نقش پرچم تو آقا یا لثارات الحسینه

بی تو غم به دل میومد زخم مشتعل میومد

شیعه زخمی یهود است کاش ابوفاضل میومد

اهل اشک و آهی آقا نور چشم ماهی آقا

بیا تا همه بدونن پشت حزب اللهی آقا 

 


میثم غفرانی (م.بیدار)
۰۵ تیر ۹۲ ، ۲۰:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر