بیدارها

ما تا آخر ایستاده، بیداریم

بیدارها

ما تا آخر ایستاده، بیداریم

بیدارها

بسم الله الرحمن الرحیم

تمام کلام : ای کاش میثم تمار شوم در حفاظت ز امیرم ، دارم بزنید .

این شروع قصه ی تازه ای است و ما تازه سرگردانیم در دیار بیدارها ... و بیداری بهانه ای برای نوشتن از دردها و آرمان ها

و می نویسم به عشق بیدارترین مرد دنیا . فتوکلت علی الله

یادم نرود باید بیدارترین باشم
در معرکه تزویر، هشیارترین باشم
در کشمکش دوران، مقدادعلی پیمان
در قحطی میثم‌ها، تمارترین باشم
هم پنجره مهرم، هم پنجره رحمت
امروز ولی باید دیوارترین باشم
یک سو علم مارق، یک سو کتل قاسط
در فتنه پرچم‌ها، عمارترین باشم
هفتادو دو ملت نه، هفتادو دو پیغمبر
اسلام محمد را معیارترین باشم
در ظهر عطش معذور، غفلت زده مجبور
امروز که مختارم، مختارترین باشم
گفت و نشنیدم من، رفت و نرسیدم من
امروز که می‌خواند، انصارترین باشم

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است




میثم غفرانی (م.بیدار)
۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۹:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

                                        

داستان از اینجا شروع شد که حاج حسین یکتا اومد اصفهان و رفقا اطلاع دادن و قسمت شد تا بالاخره در محفلی صمیمی  بعد از نماز مغرب و عشا در جمعی از دوستان فرهنگ مدار ایشون رو از نزدیک ببینیم .

اما اینجای داستان رو یادم رفت در شروع بگم که بنده که دم در مسجد آقانور منتظر یکی از دوستان بودم که دیدم حاج حسین و همراهان دارن میان سمت مسجد و کم کم نزدیک شدن و به ما رسیدن که بنده عرض سلامی کردم و ایشون هم با استقبالی گرم دست ما رو فشردند و نکته جالب نحوه خاص خوش وبش حاجی بود که خودش ما رو در آغوش گرفت و جای شما خالی چنان ضربه محکمی به شانه ما کوبید که هرچی فرمول و نکته و درس قبلش خیر سرمون بعد از کلی ناپرهیزی تو کتابخونه خونده بویم پرید و معنای واقعی افسر جنگ نرم برام تداعی شد و جالب تر اینکه این برخورد اول ما بود و خلاصه رفتیم و وارد مکانی شدیم که قرار بود ایشون صحبت کنه و شکر خدا بساط نماز جماعت رو دوستان را انداخته بودند و به جماعت نماز رو خوندیم و بعد از اون رو صندلی هایی  که تعبیه شده بود نشستیم و پس از قرائت قرآن ،مسئول برنامه یه توضیحاتی داد و بعد  از توضیحاتی در باب صفات و جمالات حاج حسین یکتا  و  درخواست از ایشون برای تبیین موضع و توضیح جهاد فرهنگی و اشاره به دیدارشون با آقا وتوضیحاتی پیرامون آن .

بالاخره حاج حسین رفت و پشت تریبون قرار گرفت و ما که توقع داشتیم الان حاجی بزنه تو خط و خط شکنی کنه  و طوفان را بندازه دیدیم که ایشون داستان رو با به طنز کشاندن توضیحات و وصف صفات ایشون توسط مجری شروع کرد وبه همین دلیل روایتی از نحوه اعزامش به جبهه و خاطرات نحوه دستکاری شناسنامه برای اعزام و مشکلات بعدش داد که کمی هم بدآموزی داشت و توضیحاتی پیرامون اعزام شدنش به جبهه به عنوان امدادگر و نحوه طی کردن دوره آموزشی تا قسمت حساس کاریعنی یادگیری نحوه آمپول زدن وتزریقات بود که گویا ایشون هم درست که چه عرض کنم  فکر کنم اصلا یاد نگرفته بودن  چون بعدش از نحوه تزریق پنی سیلین به یه بنده خدا و همچنین به مجروحی که با تزریق ایشون به هوش آمد و با گفتن ذکری دوباره از هوش رفت توضیحاتی داد که خدا خیرش بده بنده نوعی که در چند وقت اخیر تا این عهد مشعوف و مسرور نشده بودم به طوری که دیگه داشت اشکمون در میومد و تمامی حضار از خنده روده بر شده بودند خلاصه خدا رحم کرد که به همین جا ختم شد و نکته جالب کار همین صفا و صمیمیت و شوخ طبعی و نحوه برخورد طنز ایشون بود که به خیلی ها اثبات می کرد هر چه در این جنگ نرم  عبوس تر و خشک تر و جدی نما تر باشی  افسرتر نمی شی ! اما تا اینجای کار بحث شوخی  و طنز کار بود اما این پایان قصه نبود و فاز دوم کار خیلی اساسی و خلاصه اکشن (هیجانی ) بود که انصافا مطالب بسیار خوب و کاربردی بیان شد که از زبان ایشون بسیار تاثیر گذار بود که من سعی می کنم به طور خلاصه و تیتروار یه سری هاشو بگم که البته فکر کنم به این قسمت مجال نده و در قسمت بعد در خدمتتون هستیم .

 

این پایان قصه نیست ....

میثم غفرانی (م.بیدار)
۲۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

               امام رضا

دلتنگم دل تنگ حرم . یا امام رضا ادرکنی .دل پر می کشد سمت مشهد اما چه کنم باید مهندس شویم اختیاری هم در کار نیست باید لیسانس و فوقش لیسانس را یه ضرب بگیریم تا بازیمون بدن تا بشه زندگی کرد و رزق معین خدا رو براش چک و چونه زد و سرش دعوا کرد .دل تنگم دلتنگ مدینه النبی و مکه مکرمه امسال که توفیقمان نشد و همین روز ها باید از سرزمین وحی برمی گشتیم اما دریغ که یا کم سعادتی ما بود یا بدشانسی ما که امسال همه اتفاقات با هم افتاد و امتحانات ریخت به هم و انتخابات افتاد تو سالی که ما حج دانشجویی نصیبمان شد بعد از ۴ سال ثبت نام .خدا یا شکر همین که رام دادی .ممنونم مبتلامون کردی و تشنه تا بفهمم همچنین همینطوری هم نیست که بلند شیم بریم حج، بی معرفت . دل تنگیم و اسیر ، یا امام رضا مدد کن  بگذرد این  گذر و بیایم حج فقرا و وعده ای که با هم داریم ادا بشه .دلخوشیم اگر از بقیع دوریم مشهدالرضا داریم، دلخوشیم که امام رئوف داریم و چه خوب دلخوشی که هرگز ردمون نمیکنی ،هیچ وقت رومون زمین نمی زنی و نزدی آخه خیلی کریم و با صفایی .

یا امام رضا نجاتمان بده از این ظواهر . نجاتمان بده از فخر و مباهات خودساخته و مقام و منسب دیگران ساخته ،نجاتمان بده از تلاش برای پول و بندگی پول بی خدا .نجاتمان بده از راههایی که عرف شده در جامعه ما به جای دین به جای معارف دینی و شده صراط مستقیم وحی منزل جوانان امروز ما که دامان متاسفانه خانواده های مذهبی مون رو هم گرفته که همشون به طور تحمیلی توفیقی یه مهندس سرخونه تو خونشون دارن اینه راه سعادتمون ؟ دانشگاه تنها راه سعادته ؟ معلومه که نیست پس چرا خوابیم؟ آی مردم چرا دانشگاه زده و تحصیلات زده شدیم  ؟الان اول سوالی که از جوون ما میشه چیه ؟ کدوم رشته کدوم دانشگاهی ؟ کی میپرسه کجای راه آدمیت و بندگی هستی ؟همه می پرسن چند تا پاس کردی ؟کی تمومه ؟الان قسم و قولمون شده جون مهندس جون دکتر. کجا میخوایم بریم ؟ هرکاری بخوای بکنی یا محورش پوله یا تحصیلات کاذب یعنی تحصیلات دور از علم و تنها ابزار فخر فروشی .

یا امام رضا .دل تنگم دل تنگ یه ذره صفا و معرفت روزها و شبهای  مقیمی و مجاورت حرمت . دل تنگم دل تنگ  صفای شب های جمعه حرم تو  و بی تعلقی به همه چیز .دل تنگیم و شرمنده که گاهی نگاهمان می کنی و رو بر میگردونی .دل تنگم دل تنگ روز های رهایی و پرواز در هوای حرمت مثل کفترا از این صحن به اون صحن .

یه  روز دوباره حرمتو می بینم

این پایان قصه ما نیست ...

میثم غفرانی (م.بیدار)
۱۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۱:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

                                  

 

آقا بیا که حیوان صفتان انسان نما از شدت ددمنشی و بیچارگی رو به نبش قبر آورده اند و وهابیت بی صفت  از شدت ناتوانی در رزم نابرابر دست به دامان صهیونیسم و  کفار شده است .آقا بیا که که علمای وهابی فتوای جهاد النکاح می دهند برای حرامترین جهاد ها  و اعراب همیشه خفته این بار پول خرج نمی کنند همه چیز را فدا می کنند تا سوریه ای نباشد ، تا مقاومتی نباشد، شیعه ای نباشد و احدی جرئت بردن اسم آن را نکند چه برسد به عملش . زهی خیال باطل .

آقا بیا که اینان دیگر قصد تفرقه بین شیعه وسنی ندارند .اینان خواهان  قطع ریشه اسلام را از بیخ و بن اند .اینان به جسم مدفون صحابه پیامبر رحم نمی کنند ، به  مزار حجر بن عدی رحم نمی کنند به او دیگر نمی توانند بگویند    این کار را می کنیم بغضا لابیک .بغض آنان با او بر سر چیست ؟

آقا بیا تا بدانند پشت حزب الهی آقا .بیا تا همگان بدانند علت حمایت از سوریه ،لبنان ،غزه و بحرین را .بیا تا بدانند پشت منافع منافقان مزدور و تروریست های تکفیری به دروغ اسلامی را ، آقا بیا تا مردم بدانند چرا ائمه بقیع مزار ندارند و چرا  مزار مادرشان  مخفی است ؟ آقا بیا تا بدانند که اینان مشکلشان حقوق بشر در سوریه نیست اگر هست با حرم حضرت زینب (س) چکار دارند ؟ اگر هست با مردم روستا ها چکار دارند ؟ اگر هست سلاح شیمیایی چرا ؟ اگر مشکل سوریه بشار اسد است چرا کاسه داغ تر از آش می شوند و از مردم سوریه برای خودشان دلسوز ترند و مگر با نبش قبر بشار اسد سرنگون می شود آیا مشکل همین است ؟ اگر هست حمله موشکی به مردم بی گناه چرا ؟ و چرا در این داستان پای حیوانات صهیونیست وسط است ؟ چرا صدای سگ نگهبان حقوق بشر آمریکایی در نمی آید ؟

و وای اگر رهبرم به جوانان اشاره کند دیگر مزدوری در سوریه نخواهد ماند تا جرئت تعرض کند همانطور که در لبنان نماند .

آقا بیا و بیا تو دستت ذوالفقار بی تحمل .آقا شیعه ها غریبن جز شما کسی ندارن . آقا حرمله زیاده توی جبهه های سوریه و لبنان . بیا که وقت ظهوره .

و مکرو و مکر الله والله خیر الماکرین

این پایان قصه نیست ...

 


,
میثم غفرانی (م.بیدار)
۱۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

                        مهدوی کیا

بالاخره جنگ گلادیاتور ها به پایان رسید و جام و زندگی به گلادیاتور های طلایی رسید و تیم سپاهان در میان هزاران تماشاگر میدان آزادی جان سالم به در برد و جامی گرفت با اینکه یک سپاهانیم این برد و جام مهم نیست. مهم تر از آن خداحافظی مرد اخلاق فوتبال مهدی مهدوی کیاست که در دوران فوتبال خود در این آشفته بازار فرهنگی این ورزش هرگز از او کوچکترین مورد بی ادبی و بی احترامی به دیگران ندیدیم و درس پشتکار و مردانگی با حضور 8 ساله خود در هامبورگ و دیگر تیم های اروپایی  به خیلی از میلیونر ها داد و در دوران حضورش در هامبورگ هم جزو محبوب ترین بازیکنان خارجی این تیم و  حتی آلمان بود وحتی هست  . مهدی مهدوی کیا خاطرات فراموش نشدنی ای را برای ما رقم زده و روزهای خوش فوتبال ما دین زیادی به او دارد او نه سلطان بوده نه ژنرال نه شهریار و نه  صاحب هیچ لقب دیگری. او مهدی مهدوی کیا بوده و هرگز او را با ظاهری غیر متعارف و ژست های آنچنانی ندیدیم و شاید یکی از دلایل محبوبیت او همین است .

مهدی مهدوی کیا ،جدایی از بازی رنگ های سرخابی  و زرد و سبز تو در قلب هوادران فوتبال خواهی بود و امشب خوشحال وناراحتم به خاطر  قهرمانی و خداحافظی تراژدیک تو و  تو فراتر از رنگ هایی تا جایی که هوادران متعصب سپاهان هم به افتخارت می ایستند و اسمت را صدا می زنند و ای کاش فوتبال ایران از این مردان به یاد ماندنی بیشتر به جا بگذارد  و تو همیشه در قلب ما خواهی ماند .

این پایان قصه مهدوی کیا نیست ...

میثم غفرانی (م.بیدار)
۱۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۷:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

گشتیم و گشتیم  و خواستیم نو شویم و پوست بیندازیم تا بدین جا رسیدیم  باشد که آخرین قالب باشد که عوض می کنیم .

 

این پایان قصه نیست ...

میثم غفرانی (م.بیدار)
۱۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

رفتیم و از اتفاق به لطف تولد دوباره زاینده رود همنشین ترافیک سنگین حاشیه رودخانه بودیم و در همین احوال رانندگان محترم تاکسی سوییچ مبارک را غلاف کرده و مسافر نمی بردند لذا فرد مسافر کش نمای محترمی با وعده ی حرکت در کوچه پس کوچه های انقلاب با هزینه ی بیشتر ما رساند و یک ربع اول فیلم را از دست دادیم و  بالاخره رسیدیم.  

رفتیم و با رفقا نشستیم روی صندلی های در به داغون این روزهای سینما تا خستگی و دل مردگی دیدن فیلم تهران ۱۵۰۰ را در کنیم و تلخی آن را به شیرینی قصه ی حوض نقاشی فراموش . تا آمدیم بفهمیم چه خبر است کمی طول کشید اما یواش یواش فهمیدم که با پدر و مادر به ظاهر معلول ذهنی طرفیم و یه بچه صحیح و سالم .داستان به همین سادگی ها هم نبود داستان پدر و مادری بود که دیوانه وار به فرزندشان عشق می ورزیدند .پدر و مادر در کلام شیرین عقل بودند اما این قصه حکایت هزاران پدر و مادر ایرانی این روزهای کشور ماست که خود می سوزند تا فرزندشان اندکی در رفاه باشد و ضربات تازیانه سخت روزگار بی رحم پول محور ما را تحمل نکند . دلشان خوش است به  خوشی فرزندشان و نظاره شادی او  و این قضاوت ساده اندیشانه است که پدر و مادر حاضر در این فیلم را دیوانه یا هر چیز دیگر بدانیم . در ثانیه هایی از این فیلم باید به احترام سازندگان ایستاد و تشویق کرد به خاطر حس دردمندی  فیلم که به خوبی نشان داده شده  و مصائبی که پدر  و مادر داستان برای دلخوشی و شادمانی فرزند عاقلشان تحمل می کنند مادری که پژمرده می شود از دوری فرزند و پدری که غمگین است از دلخوری فرزندش که خانواده جدیدی انتخاب کرده که با آرزوهای دوران کودکیش می خواند و مسائل و مشکلات پیش روی این  پدر و مادر اعم از اخراج از کار و نامناسب بودن وضعیت پدر برای برخی کارها مثل پیک موتوری و غذا پختن مادر که فقط از کتاب آشپزیش کتلت پختن با محبت را یاد گرفته و پیتزای پر زرق و برق بی عشق این روزها را بلد نیست و شاید دلیل دلخوری همه ما فرزندان امروز این است و اما پدر به هر قیمتی هست مواد پیتزای زندگی را فراهم می کند حتی اگر با موتور گازی قراضه ای باشد و یا تاکسی زرد رنگ مدل پایین و یا دست فروشی در خیابان و یا کارمندی ساده یک اداره و یا کارگری ساده ساختمان و یا با لباس نارنجی رنگ شهرداری .بالاخره پیتزای داستان ما فراهم می شود و کودکان امروز و فردای ما خوشحال و   مادری که با دستان خود و نه دیگری برای کودکش پیتزا درست می کند این بار با عشق و شاید هنوز ما کودکان پر توقع امروز قیمت پیتزاهای فراهم شده ی سفره مان را ندانیم !

تقدیم به همه مادران فداکار و  زحمتکش ایران زمین .

پیشاپیش روز مادر و ولادت مادر سادات و همه ما مبارک باشه .

 این پایان قصه نیست ...

 

میثم غفرانی (م.بیدار)
۰۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

روزی که گذشت همراه بود با یک اتفاق و اون انتخابات شورای مرکزی جامعه بود که پس از یک سال فراز و نشیب و به نوعی جستک و خیزک برخی رفقا و بنده بالاخره به پایان آمد این دفتر اما این حکایت همچنان باغی است (درست نوشتم منظورم باغ بود ) و اما دقیقا دو روز پیش جلسه آخرین جلسه  نقد و بررسی نشریه آرمان در این دوره شورا  به پایان رسید و بالاخره پرونده آرمان ما برای مدتی بسته شد اما در جلسه نقد که وقت بسیار کم بود و تعداد منتقدین خود منتقد از جمله دبیران محترم و نویسندگان هم که الی ماشاالله .بسیاری از صحبت ها ماند برای میثم و حوضش که در این مدت ناگفته ها بسیار شنید و نگفت .نگفت چون شاید روند کار را متوقف می کرد نگفت نه از باب اینکه مطلبی نبود،  بود .اما جایش نبود.

 حال و حوصله درد دل  کردن هم ندارم. اما چه کشیدیم از تشکیلات برخی رفقای تشکیلاتیمان که یه موجود ورشان پروفسور بود و سوپر تشکیلاتی . واقعا برخی هنوز هم معنای کار گروهی (تشکیلاتی)  را نفهمدیده اند چرا که چه کشیدیم از صحبت های نا به جا ،کارهای بی جا و نظمی که نظم را زیر سوال می برد و اقتدار را مورد عنایت و اراده را تخریب و انگیزه را نابود و احترام و رفاقت را کدر و تیره و تار .اما یه نکته برای شما خواننده این مطلب که الان دنبال شخص خاصی یا مقصری می گردی لطفا نگرد چون حرف من کلیه و مربوط به همه دوستان و خود من. در نشریه هزار ناز خریدیم که فردی خسته شود و مطلبی بنویسد و فردی زحمت بکشد و پای میز بایستد و فردی اندوهگین شود  بابت تا کردن نشریه و فردی دلخور از طراحی نشریه به خاطر غیرقابل فروش بودنش و شخصی ناراحت از قیمت کم و زیاد نشریه و فردی دلخور از سوختن ژتون مبارک غذایش برای فروش نشریه و فردی خشمگین به خاطر نقد یا شاید توهین به او در جلسات نقد. خلاصه همه شاید بعضی اوقات ناراحت می شدند و اما این دقیقا یعنی کار تشکیلاتی و نباید بنده و یا هر فرد مسئول دیگری ناراحت می شدیم چون نشریه ای چاپ نمی شد و کاری پیش نمی رفت و خلاصه خیلی صحبت ها به جان خریدیم تا  یعنی کار تشکیلاتی کنیم البته هنوز هم ادعایی نداریم.

 اما خداییش رفقایی که علاقمند به کار گروهی واین جور دردسر ها نیستند وارد این فضا ها نشوند چون دوستانه در وهله اول به خود ضربه می زنند و بعد به جمع .چون مدیریت و ریاست در این مجموعه های دانشجویی علی رقم اسم قشنگش دنگ و فنگ و دردسر هم  زیاد داره و اگر مرد این میدونی با همه ی این موارد  معطل نکن بسم الله .

 اما ای از همه تشکیلاتی تر تو بمانتا برای روزهای سخت تکیه گاهی داشته باشیم و سنگ صبوری و مرجع مشکلات و مقصر تمام مسائل تا همه چیز به خوبی و خوشی ختم به خیر شود  . امروز که  پس از 4 سال کار اجرایی در جامعه فعلا با این میدان خداحافظی کردیم و با سمتی ظریف، مریف و شسته رفته به نام هیات نظارت به توفیق اجباری دوستان با صبحی دوباره خواهیم آمد اما نه با کار تشکیلاتی با کار شکلاتی .

این هرگز پایان قصه نیست ...

ما بیداریم ...

میثم غفرانی (م.بیدار)
۰۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر