بیدارها

ما تا آخر ایستاده، بیداریم

بیدارها

ما تا آخر ایستاده، بیداریم

بیدارها

بسم الله الرحمن الرحیم

تمام کلام : ای کاش میثم تمار شوم در حفاظت ز امیرم ، دارم بزنید .

این شروع قصه ی تازه ای است و ما تازه سرگردانیم در دیار بیدارها ... و بیداری بهانه ای برای نوشتن از دردها و آرمان ها

و می نویسم به عشق بیدارترین مرد دنیا . فتوکلت علی الله

یادم نرود باید بیدارترین باشم
در معرکه تزویر، هشیارترین باشم
در کشمکش دوران، مقدادعلی پیمان
در قحطی میثم‌ها، تمارترین باشم
هم پنجره مهرم، هم پنجره رحمت
امروز ولی باید دیوارترین باشم
یک سو علم مارق، یک سو کتل قاسط
در فتنه پرچم‌ها، عمارترین باشم
هفتادو دو ملت نه، هفتادو دو پیغمبر
اسلام محمد را معیارترین باشم
در ظهر عطش معذور، غفلت زده مجبور
امروز که مختارم، مختارترین باشم
گفت و نشنیدم من، رفت و نرسیدم من
امروز که می‌خواند، انصارترین باشم

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «منتظریم» ثبت شده است


از این پس خاطرات سفر به کربلا را به صورت پیوسته در وبلاگ با این عنوان منتشر خواهم کرد امیدوارم  که یادی از سید الشهدا و تذکره ای برای خودم باشد .

بسم رب الشهدا

داستان سفر - قدم اول

قصه از اینجا آغاز شد روزی به مادرم گفتم کربلا ثبت نام می کنند ، ثبت نام کنم ؟ مادرم هم گفت البته .آنروز که  برای ثبت نام رفتم حتی هزار تومن از هزینه ثبت نام را هم نداشتم .دل را به دریا زدم و اسم مادربزرگم را که اصفهان بودند و ار سادات هم هستند نوشتم  و چند مدتی منتظر بودیم تا اولویت ها و زمان اعزام مشخص شود  شماره اولویت ما دقیق یادم نیست  اما یادم هست که فعلا نوبت اعزاممان نبود . چندی بعد اطلاع دادند که اولویت فلان به دفاتر زیارتی مراجعه و کاروان و زمان حرکت خود را انتخاب کنند ما نیز همین کار را کردیم .در همین اثنا عمه ام نیز طالب شد که با ما بیاید و از قضا کاروان هم تقریبا پر بود اما به لطف خدا او و دختر عمه ام  همراه ما شدند.اما مشکل اصلی مسئله من بود که چون از معافیت تحصیلی استفاده می کردم باید برای گذرنامه هفت خان رستم را طی می کردم و مراحل کسب اجازه از نظام وظیفه را انجام میدادم که از قضا این داستان ها همراه شده بود با امتحانات پایان ترم دانشگاه و چون تاریخ سفر دقیقا بین دو ترم بود من باید این مراحل را در امتحانات انجام میدادم که مجبور شدم برای سریعتر گرفتن گذرنامه بین دو امتحان حساس به تهران بروم که به لطف و کرم امام حسین هر دو درس با نمره خوب پاس شدم و یکروزه به همراه رسول دوستم که پایه شد و با هم رفتیم گذرنامه را از تهران گرفتیم و آمدیم.

از کاروان تماس گرفتند و روزی برای توجیه مسائل سفر به جلسه دعوت شدیم و به زیرزمین مسجدی واقع در خ ال خجند رفتیم که ازقضا برق هم قطع بود و خلاصه امکانات در حد صفر.صحبتهای همیشگی انجام شد و ما توجیه شدیم.

این پایان قصه نیست ...

 

میثم غفرانی (م.بیدار)
۱۰ مرداد ۹۱ ، ۱۹:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
شنیده ام آقا سالهاست بر امت جدت نظاره میکنی و گاهی شادمان میشوی از اعمال آنها و پریشان می شوی در بیشتر ایام از کردار بد آنها .شنیده ام آقا سالهاست منتظری که انتقام خون جدت حسین را بگیری و چشم انتظار ۳۱۳ سرباز وفادار خود هستی که هنوز مهیا نشده اند. شنیده ام آقا که شما لحظه ای از اعمال ما غافل نیستید ،شرمنده ام. شرمنده ام از اعمال ناپسندم،شرمنده ام از غفلتم از شما،شرمنده ام از اندیشه های ناپسندم.شنیده ام که شما به زودی می ایی .ما فقط یه خواهش داریم آقا،اگه میشه اسم ما رو بنویسین تو لیست سربازاتون .

۱-

۲-

۳-

۰۰۰

۳۱۳-..........

این پایان قصه نیست ....

میثم غفرانی (م.بیدار)
۱۲ تیر ۹۱ ، ۰۷:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر