بیدارها

ما تا آخر ایستاده، بیداریم

بیدارها

ما تا آخر ایستاده، بیداریم

بیدارها

بسم الله الرحمن الرحیم

تمام کلام : ای کاش میثم تمار شوم در حفاظت ز امیرم ، دارم بزنید .

این شروع قصه ی تازه ای است و ما تازه سرگردانیم در دیار بیدارها ... و بیداری بهانه ای برای نوشتن از دردها و آرمان ها

و می نویسم به عشق بیدارترین مرد دنیا . فتوکلت علی الله

یادم نرود باید بیدارترین باشم
در معرکه تزویر، هشیارترین باشم
در کشمکش دوران، مقدادعلی پیمان
در قحطی میثم‌ها، تمارترین باشم
هم پنجره مهرم، هم پنجره رحمت
امروز ولی باید دیوارترین باشم
یک سو علم مارق، یک سو کتل قاسط
در فتنه پرچم‌ها، عمارترین باشم
هفتادو دو ملت نه، هفتادو دو پیغمبر
اسلام محمد را معیارترین باشم
در ظهر عطش معذور، غفلت زده مجبور
امروز که مختارم، مختارترین باشم
گفت و نشنیدم من، رفت و نرسیدم من
امروز که می‌خواند، انصارترین باشم

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است


شاید می نویسم از برای رضای خدا ،قربه الی الله 

 و شاید می نویسم برای خودم ، حب نفسم و تعریف و تمجید دیگران ،برای  قلم نمایی بر مدار خود نمایی ، برای تخریب در جهت تضعیف ، برای نقد به سمت ضعف و  تملق از باب تقلب،اما نمی فروشم قلمم را ، فکرم را ، آرمانم را ، ارزشهایم را به قیمت تعداد بازدید های وبلاگم ، نمی فروشم ارزش قلم را به اعتبار تعداد بالای کامنت های نداشته ام و نخواسته ام و فروشی نیست و نمی فروشم به قیمت تعداد لینک هایم در دیگر وبلاگ ها تا خدا لینکمان کند و حتی فروشی نیست به ارزش رتبه در گوگل و ما کلا فروشنده نیستیم حتی به ارزش تحمل تخریب و نقد بی جای دیگران نسبت به نوع مخاطبان و نوع کامنت هایشان چون خریداریم روحیه آزادگی و آزاد اندیشی . اینجا پاتوق دیوانگان است . دیوانگان حال و هوای خوش حب اهل بیت و مجاورت امام رضایمان و عشق روز و شب های هیئت و روایت دیوانگان شهدا و رهروانشان و دیوانگان حضرت ماه  .

آقایان و خانم های عالم سایبری، شاید این جا هیچکس بیدار نیست ، هیچکس هشیار نیست و اینجا پاتوق بیدارها نیست ، دیار خفتگان است اما خوشحالیم که زمانی که باید بیدار باشیم، خدا کمک کند و باشیم .شاید وبلاگمان اصلا موفق نیست اما فروشنده نیستیم، دنبال تعداد بازدید و کامنت نمی گردیم ، اینجا عشق است خدا ، چون اگر تنها ترین تنها شوم باز هم خدا هست و می نویسم برای مردی که چهار گوشه قلبش شکسته است.


قربه الی اللهباشد تا ذره ای اخلاص پیدا کنم.

                     


این پایان قصه نیست...

میثم غفرانی (م.بیدار)
۲۸ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

افطار با نون و پنیر وکتاب

سلام به دوستان کتابخوان خودم 

                               رضا امیرخانی

گفته بودم روزی می آیم با افطار با نون وپنیر وکتاب و چه زود دیر می شود ،چون این آخرین روز ماه مبارک است و ما ازآن فقط افطار خوردندش را فهمیدیم و این بار قصه نون وپنیر وکتاب را ورق می زنیم با نویسنده ای که قلم خلاق او را همه ی بچه کتابخونا می شناسن ونه از باب تقدم وتاخر و اولویت و ارزش و کسوت بل از باب مطالعه اکثر کتاب های او و شناخت نسبی نسبت به او که کلا انسان جالبی است و البته عجیب از  لحاظ رشته اش،  کارش ، قلمش والبته مواضع سیاسی اش  که بماند .

این بار همنشینیم  با  کتابهای رضا امیرخانی ، نویسنده نام آشنای کشور که تحصیل کرده ی رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه صنعتی شریف و از بچه های قدیم استعدادهای درخشان و مردی که به بهانه ادامه تحصیل وفوق لیسانس به آمریکا (به قول خودش ینگه دنیا ) رفت اما مدرکی نگرفت و برگشت . او که بواسطه ی یکی از پرفروش ترین و جذاب ترین رمان های ایرانی به نام من او شناخته می شود تالیفات بسیاری در زمینه های مختلف دارد که محور کار او داستان نویسی و رمان است البته در هر زمینه ای حتی دفاع مقدس ( کتاب ارمیا ) . اکنون میخواهم به معرفی کلی کتابهای او و در مجالی دیگر به معرفی کتاب به کتاب نوشته هایش بپردازم . در کل باید بگویم او انسان ماجراجویی است وبه قول خودش مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد و این را می توان از ماجراجویی اش در افغانستان  (جانستان کابلستان )گرفته تا امریکا (بی وتن ) تا  همراهی با رهبر انقلاب  (داستان سیستان ) و لحظه نگاری این  سفر تا نقد های کاری و گاهی تند و تیز البته از دید درست و به جا (نشت نشا ، نفحات نفت ،سرلوحه ها) به وضوح دید .

از مهمترین آثار وی می‌توان به رمان "ارمیا " در سال74 (جایزه‌ بیست سال داستان‌نویسی دفاع مقدس سال 79 و تقدیر ویژه‌ اولین جشن‌واره‌ مهر و دومین کتاب سال دفاعِ مقدس را دریافت کرد.)، مجموعه‌ داستان "ناصر ارمنی " در سال 78، رمان "من او " در سال 78 (جزو سه کتاب برگزیده منتقدان مطبوعات سال 79 شد و مورد تقدیر ویژه‌ دومین جشنواره‌ مهر قرارگرفت)، داستان بلند "از به " در سال 80، سفرنامه "داستان سیستان " در سال 82، مقاله‌ بلند "نشت نشا " در سال 83، رمان "بیوتن " در سال 87 (در سال 88 برنده جایزه‌ی اول جشنواره حبیب غنی‌پور شد و البته نامزد نمایشی جایزه‌ جلال ارشاد بود)، گزیده یادداشت‌های 81 تا 84 به نام سرلوحه‌ها در سال 87 و مقاله‌ بلند "نفحات نفت " در سال 89 و جانستان کابلستان در سال90 و آخرین رمانش قیدار اشاره کرد .

 

 

      جانستان کابلستان       من او طرح قدیم        من او        

            نشت نشا         ارمیا     قیدار      بی وتن


پس نوشت : ذکر یه نکته قابل توجهه که بنده فقط در مورد کتابهایی که مطالعه کرده ام اظهار نظر می کنم و در غیر اینصورت حتما ذکر می کنم که چه کسی و چرا این کتاب رو پیشنهاد داده که البته برای این مطلب به غیر از رمان قیدار دیگر کتب مطالعه شده است و بحث خواهد شد . البته حتما نمی گزارید به حساب نقد کارشناسی چون نه کارشناسم و نه منتقد کتاب بلکه نظرم رو راجع به کتاب خوانده شده میگم و قضاوت با شماست که بعد کتاب رو مطالعه می کنید .

این پایان قصه نیست ...


نویسنده های نون و پنیر و کتاب  بعدی : سید مهدی شجاعی ،حبیب احمدزاده ، سعید عاکف ، احمد دهقان ، محسن کاظمی ، محمدرضا کمری ، 

میثم غفرانی (م.بیدار)
۱۷ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گفتم : سامولیک

گفت : منظورت همون سلام خودمونه دیگه ؟

گفتم : بله  

 گفت : علیک السلام رفیق قدیمی .بیا بشین اینجا ببینم کجا بودی ؟ چه خبر از مهمونی ؟ سرمو پایین انداختم و هیچی نگفتم .

گفت : نکنه برا همین کم پیدایی ؟ نکنه رفیق نیمه راه شدی و از مهمونی زدی بیرون ؟ پس چرا هیچی نمی گی ؟

منم حاجیو از قدیم می شناختم از بچگی وباش تعارف نداشتم حتی خیلی مواقع باش کل کل می کردم آخه برا هر کی آخونده برا ما بچه محله . با یه نیگا و عرض شرمندگی بش گفتم حاجی شرمنده تو و جدت شدم .ما رفیق نیمه را نبودیم نارفیقا بردمون جاده خاکی من سرم می رفت قولم نمیرفت .

تهش روسیاه شدیم جلو شما و جدت .

حاجی گفت : نگران نباش .حدس می زدم. کار سختی بود  .تقصیری نداشتی یه شبه نمی شه عوض شد و همه چیزو گذاشت کنار .ولی من یکی رو میشناسم یه شبه عوض شد !

منم تیز شدم .گفتم کیه حاجی ما میشناسیم ؟ بچه محله ؟

یه لبخندی زود وگفت شاید بشناسی .

-خب کیه این از ما بهترون که اسمشو نمی گی ؟

-گفت :  حر  .

گفتم این دیگه چه اسمیه .فیلممون کردی ؟ حر نداریم تو اراذل این محل .بازم لبخند زد و گفت میخوای بدونی کیه ؟

گفتم : بگی طالبیم .-   شروع کرد داستان ورود امام حسین به مهلکه کربلا رو گفتن تا اونجایی که قبل از ورود به دشت کربلا سر یه دو راهی یه کی از افسرای سپاه  یزید که همین بابا بوده میاد جلوی کاروان امام حسین و زن و بچشو میگیره و یه جورایی یکی از اصلی ترین مقصرای اتفاقای بعدشه و این بابا آبو رو کاروان بسته .

و ادامه داد که فقط یه جا ادب کرده که همین باعث نجاتش شده .ما که داستانو نشنیده بودیم غرق ماجرا شدیم .تا حاجاقا گفت : میدونی عاقبت این بابا چی شد ؟

گفتم کشته شد ؟ گفت پس گوش بده .

این بنده خدا رو  امام حسین بخشیدن !

همین که اینو گفت من دیگه تا آخر قصه هیچی نفهمیدم  و همیجوری تو لاک خودم بودم ما که از امام حسین و روضه و هیئت فقط پلو قیمه ها و چایی هیئتو فهمیده بودم این چیزا تو کتم نمی رفت آخه تو با معرفتای عالم و رفقای خراب رفاقت هم سراغ ندارم کسی برا دشمنش انقدر مایه و تریپ محبت بزاره یعنی چی ؟ به حاجی گفتم خدایی یه کم شفاف سازی کن ببینم چی میگی ؟ مگه میشه کسی که آب روت بسته رو ببخشی ؟

حاجی ادامه داد و گفت به خاطر ادبی که حر در مقابل نام حضرت زهرا کرده نجات پیدا کرده بود و من بیشتر دهنم وا موند. که خودش یه چیزایی در مورد کربلا و اتفاقاش گفت که من یکی دیگه طاقت نیووردم و گفتم حالا اینا چه دخلی به کار من داره ؟

-دخلش به تو هم معلوم میشه دوست داری همین جوری ادامه بدی ؟ کاری ندارم الان چیکاره ای .خودت میدونی و خدا  .چیکاره ای  رفیق  ؟ هستی ؟ دوباره با هم یه عهد ببندیم ؟

یه مکثی کردم گفتم خب حالا .گفت : رفیق یه چیزی بت میگم، خوب گوش بده . اهل بیت همونایی که دشمنشون رو اینجوری می بخشن .همونایی که ندیده حاجت من وتو رو جواب میدن، یه نگاهی هم به من وتوی بچه مسلمون میکنن و واسطه میشن خدا ازمون بگذره .ببین داش بیژن میخوای مام حر بازی بشیم و دستمونو بگیرن ؟ میخوای مام سرمون بندازیم پایین و برگردیم سمتشون ؟ مطمئن باش مثل حر رومونو زمین نمیندازن  .حالا تو ببین خدایی که اونا رو آفریده چقدر کریمه که همه درها رو تو این ماه واگذاشته و داره همه رو می بخشه و اینه اون مهمونی که می پرسیدی چه نوعشه، همینه . این همون خدایی که هرچی گناه کردی بازم راه برگشت گذاشته و می بخشه .  فردا شب که شب قدره خیلی کار میشه کرد ..رفیق هستی یا نه ؟ اما این دفعه شرط مهمونیم فرق داره .

والا من که یه کم حالم ریخته بود به هم و حقیقتش یه کم بغض گلومو گرفته بود ،گفتم اگه دوباره بد قول شدم چی ؟ گفتم چی بگم ؟ عزمو جزم کردم وگفتم هستم.

حاجی گفت داستان کربلا رو که برات گفتم یادت باشه تا بریم سراغ قولمون .فردا داریم  میریم مهمونی اما یادت باشه به حرمت  تشنگی بچه های حسین آب نخوری ، به حرمت چشای عباس چشت جای دیگه نره ، به حرمت خون حسین کار خطایی نکنی شرمنده بشیم .به حرمت حرم حسین، ناموس مردم ،ناموس خودت باشه . یادت باشه مهمون خداییم .هستی آقا بیژن ؟  هستی ؟

 

گفتم حاجی خرابیم. خرابترمون نکن .شرمنده جدتم .شرمنده ترم نکن .بسمونه. بیژن شرخر دوزاریش افتاد . یا علی هستم . هستم . 


این پایان قصه نیست ... 


میثم غفرانی (م.بیدار)
۱۲ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام التیام درد ایتام .

سلام پدر مهربان شبهای تنهایی کوفه و سلام مرد تنهای روزگار نامردمی کوفه و سلام رفیق شفیق چاه و نخلستان در زمان کج فهمی ها و سلام مرد کیسه به دست ، دست گیر دست خالی یتیمان و حامی شبگرد مستمندان و سلام مستمع خوب و صبور سختی ها و محنت های دنیای رقم خورده ی غنی و فقیر به دست ظالمان  و سلام  مردی که در میدان جنگ شجاع ترین ، در زمان حکومت با تدبیرترین امیر، در زمان قضاوت عادل ترین و در عبادت خاضع ترین ، در خانه مهربان ترین پدر و همسر ، و در شبهای کوفه فریادرس ترین بنده ی خدا بودی  ،

پس چرا در بین خلق کوفه غریبترین بودی و فریاد فزت و رب الکعبه سردادی  ؟

یا علی دستم بگیر .

میثم غفرانی (م.بیدار)
۰۷ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب .


الهی العفو . العفو   


التماس دعا .

میثم غفرانی (م.بیدار)
۰۵ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

می رفتیم که آقا مهتی که  از بچه بسیجیای گل روزگار بود ما رو دید. داش مهتی از اون بسیجی صاف و صادق بود که چندباری  یه حالی به ما داده بود و جاهلو تو جمع کنف نکرده بود و مام بش بدهکاریم هنوز .اون همیشه یه پیرهن سفید روشن و یه شلوار شیش جیب خاکی می پوشه و خداییش چهرشو که آدم می بینه اصلا جذبش میشه حتی مای  ته خلاف .با هم سلام و علیکی کردیم و گفت داش بیژن چه خبر ؟ دیگه انگار از رفیقات خبری نیست پیداشون نیست ؟ گفتم : فعلا خزیدن تولونه هاشون داش مهتی .

گفت خودت در چه حالی ؟ گفتم شکر میگذره . گفت  : راستی حاجی گفت شب یادت نره همه بچه های مسجد جمعن افطار خونه ما، شمام حتما بیا .

ما که خشکمون زده بود و مونده بودم چی بگنم گفتم روچشام . گفت موید باشید .یا علی و رفت .حالا مکافات عمل ما دو برابر شده بود و باید روزه شکسته رو با نمک حاجی و عرق شرم  و خجلت زدگی خودم  افطار میکردم که راهی شدم سمت خونه و یه راس رفتم رو پشت بوم که یه آب ودونی به کفترا بدم که ننم پرسید روزه ای مادر ؟ گفتم ایشالا و رفتم بالا و به خودم گفتم آدم حسابی شدنم به این آسونیا نیست برای صافکاری غلطا مون باید صدتا دروغ و دلنگ بگیم و کارم که تموم شد. اومدم پایین که یکی در رو زد و ما جستیم پایین و رفتیم سمت در گفتیم کیه ؟ گفت: کیکاووس مرغی،  که اینم از اون هفت خطای روزگار و مار خوش وخط و خالی بود که یه چند باری یه دعوای حسابی بین رفیقا را انداخته بود سر حرف بردن و اوودن و دو به هم زنی ، سر خودشیرینی که اخیرا هم اینکار رو کرده بود و منم از دستش شاکی  و دیوانه این پررو ایش بودم  تا درو وا کردم خوابوندم تو گوشش و یه لغط خرجش کردمو و گفتم گمشو دو به هم زن بدرد نخور، دیگه این طرفا دیدمت گوش برات نمی زارم که اونم رفت و به خیر گذشت . چون از هر آدم کثیفی خوشم بیاد با آدم دو رو و دورنگ صنمی ندارم و حالشو میگیرم اسی بامرام همیشه میگه یا رومی روم یا زنگی زنگ  باید با همه یه رنگ بود .خلاصه به خیر گذشت و ما رفتیم تو خونه بکپیم و ببینیم چیکار باید کرد برا شب ؟ که ...

میثم غفرانی (م.بیدار)
۰۱ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر