بیدارها

ما تا آخر ایستاده، بیداریم

بیدارها

ما تا آخر ایستاده، بیداریم

بیدارها

بسم الله الرحمن الرحیم

تمام کلام : ای کاش میثم تمار شوم در حفاظت ز امیرم ، دارم بزنید .

این شروع قصه ی تازه ای است و ما تازه سرگردانیم در دیار بیدارها ... و بیداری بهانه ای برای نوشتن از دردها و آرمان ها

و می نویسم به عشق بیدارترین مرد دنیا . فتوکلت علی الله

یادم نرود باید بیدارترین باشم
در معرکه تزویر، هشیارترین باشم
در کشمکش دوران، مقدادعلی پیمان
در قحطی میثم‌ها، تمارترین باشم
هم پنجره مهرم، هم پنجره رحمت
امروز ولی باید دیوارترین باشم
یک سو علم مارق، یک سو کتل قاسط
در فتنه پرچم‌ها، عمارترین باشم
هفتادو دو ملت نه، هفتادو دو پیغمبر
اسلام محمد را معیارترین باشم
در ظهر عطش معذور، غفلت زده مجبور
امروز که مختارم، مختارترین باشم
گفت و نشنیدم من، رفت و نرسیدم من
امروز که می‌خواند، انصارترین باشم

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

نون و پنیر و کتاب

جمعه, ۲ تیر ۱۳۹۱، ۰۸:۲۰ ق.ظ

 

رمان قطار پنجاه و هفت

قطع: رقعی

رسته :انقلاب

تعداد صفحات: 528

ناشر: مرکز آفرینش‌های ادبی حوزه هنری –  سوره مهر

نویسنده: رضا رئیسی/1339 (فیلمنامه‌نویس نام‌آشنای تئاتر و سینما)

قیمت: 8000 تومان

برخلاف همه‌ی کتب‌‌ مرتبط با قیام‌ مردمی علیه رژیم ستم‌شاهی از خاطره‌نگاری‌ها تا داستان‌ها‌ و رمان‌های متعدد که در بیست و دوم بهمن ماه سنه پنجاه و هفت متوقف می‌شوند؛ این‌بار سوار بر قطار پنجاه و هفت به لوکوموتیورانی رضا رئیسی از نگاه جوانی جسور و چپ‌گرا به نام قامت و درگیری‌های سیاسی‌اش، معشوقه‌اش پارسوا، همراه با دوستانش خیال، الوند، پویش، دینامیت و پارسا و حس انتقام‌جویی‌هایش از سال 55 تا سال 59 گذری جذاب می‌کنیم.

اگر هفده بار بازنویسی  این رمان - وسواس شدید یک نویسنده - یک کتاب‌خوان را مجبور به خواندنش نکند حتماً سدشکنی، نوع نگاه جدید و متفاوت آقای رئیسی به انقلاب اسلامی ایران و خلق لحظه‌های احساسی و رمانتیک همراه با هنر فیلمنامه‌نویسی، آدمی را وادار به خواندن این کتاب می‌کند.

شما هم این اثر متفاوت را از دست ندهید.

 بریده‌ای از کتاب

"مرد چشم عسلی برای پارسوآ صندلی می‌گذارد و این‌بار به تخت سینه‌اش می‌کوبد.

صندلی پشت سر پارسوآست. می‌نشیند. صندلی کمی عقب می‌رود. مردها بنا می‌کنند به پچ‌پچ کردن و بازهم می‌زنند زیر خنده. پارسوآ مثل بید می‌لرزد. در یک آن هزار فکر ناجور و هولناک به سرش می‌افتد. مردها صدایشان را بالا می‌برند. اهانت می‌کنند و متلک می‌پرانند.

 (به‌خاطر شرایط و ضوابط نشریه ادامه این چندخط را در کتاب بخوانید.)


,
۹۱/۰۴/۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
میثم غفرانی (م.بیدار)

آرمان

نون و پنیر وکتاب

یاد گذشته ها

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی