بیدارها

ما تا آخر ایستاده، بیداریم

بیدارها

ما تا آخر ایستاده، بیداریم

بیدارها

بسم الله الرحمن الرحیم

تمام کلام : ای کاش میثم تمار شوم در حفاظت ز امیرم ، دارم بزنید .

این شروع قصه ی تازه ای است و ما تازه سرگردانیم در دیار بیدارها ... و بیداری بهانه ای برای نوشتن از دردها و آرمان ها

و می نویسم به عشق بیدارترین مرد دنیا . فتوکلت علی الله

یادم نرود باید بیدارترین باشم
در معرکه تزویر، هشیارترین باشم
در کشمکش دوران، مقدادعلی پیمان
در قحطی میثم‌ها، تمارترین باشم
هم پنجره مهرم، هم پنجره رحمت
امروز ولی باید دیوارترین باشم
یک سو علم مارق، یک سو کتل قاسط
در فتنه پرچم‌ها، عمارترین باشم
هفتادو دو ملت نه، هفتادو دو پیغمبر
اسلام محمد را معیارترین باشم
در ظهر عطش معذور، غفلت زده مجبور
امروز که مختارم، مختارترین باشم
گفت و نشنیدم من، رفت و نرسیدم من
امروز که می‌خواند، انصارترین باشم

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

ادامه داستان ما :

حاجاقا همون لبخند همیشگی رو تکرار کرد و گفت : اگه یه ذره زبون به دهن بگیری بگیری بهت میگم امسال چه خبره و شروع کرد به گفتن از ثواب روزه و مزایای ویژه ی ماه رمضون ، که حرفشو قیچی کردم و گفتم بی خیال رفیق ، ما گوشمون پره از این حرفا و اگه چیزی تهش به ما نمی ماسه بی خیال ما شو حاجی برسیم به الواتی خودمون .ما کارمون بیخ داره و از این طرح و مرحا گذشته .حاجی یه کم شاکی شد و اما مثل همیشه نه عصبانی.گفت آخه پسر خوب گوش نمی دی . این ماه رمضون میخوایم با هم یه قول وقرار بزاریم .هستی ؟ 

-یه کم فکر کردم و تو دلم گفتم دوباره از این تیریپ قول وقرارای معرفتیه که باید دست از پا خطا نکنیم و یه بچه مثبت درجه 1 آکبند صفر کیلومتر بشیم که دیگه اگه در خونمونو  هم رنگ  کردن ، خونمونم گم کنم که حاجی یهوک گفت کجایی پسر ؟ من نامردی نکردمو گفتم گوشم باشماس.

-گفت : بله معلومه و رفت سراغ حرف خودش و گفت تا حالا چه کارای خلافی کردی ؟چقدر گناه و معصیت خدا رو کردی ؟ هرچی بوده بماند . می دونی چرا میگم بیا تو این ماه بریم مهمونی که نه چیزی میدن بخوری وتازه نمی زارن آب ونون عادی رو  هم بخوری ؟ 

-مام نه ورداشتیم ونه گذاشتیم گفتیم معلومه نه . این چه بازی ایه ؟ در همین حین ابرام گوشبر رو گوشیم زنگ زد و مام جهت سه نشدن مخاطب مورد نظر سریع جواب دادیم  ، ابرام گوشبر که از رفقای 6 ماست تو کار تولید و توزیع عرقیجات سنتی وابزارالات پرواز به عرش و آسموناس که خیلی مرید فضایی هم تو محل داره . خلاصه زنگ زد وگفت میای یه چرخی تو محل بزنیم که با حاجاقا چش تو چش شدم و موندم چی بگم ؟

-حاجی مثل اینکه فکرمو خوند گفت کار داری برو مزاحمت نمی شم و یه لحظه خودم شرم کردم و به ابرام گفتم : داش بت میزنگم و قطع کردم  .امشب از اون شبای موعظه و روضه خوندن همیشه نبود و یه حرفی تو چشاش بود که آدمو میخ کوب می کرد. مام حوصله کردیمو نیشستیم و  این اول بازی بود... 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی