بیدارها

ما تا آخر ایستاده، بیداریم

بیدارها

ما تا آخر ایستاده، بیداریم

بیدارها

بسم الله الرحمن الرحیم

تمام کلام : ای کاش میثم تمار شوم در حفاظت ز امیرم ، دارم بزنید .

این شروع قصه ی تازه ای است و ما تازه سرگردانیم در دیار بیدارها ... و بیداری بهانه ای برای نوشتن از دردها و آرمان ها

و می نویسم به عشق بیدارترین مرد دنیا . فتوکلت علی الله

یادم نرود باید بیدارترین باشم
در معرکه تزویر، هشیارترین باشم
در کشمکش دوران، مقدادعلی پیمان
در قحطی میثم‌ها، تمارترین باشم
هم پنجره مهرم، هم پنجره رحمت
امروز ولی باید دیوارترین باشم
یک سو علم مارق، یک سو کتل قاسط
در فتنه پرچم‌ها، عمارترین باشم
هفتادو دو ملت نه، هفتادو دو پیغمبر
اسلام محمد را معیارترین باشم
در ظهر عطش معذور، غفلت زده مجبور
امروز که مختارم، مختارترین باشم
گفت و نشنیدم من، رفت و نرسیدم من
امروز که می‌خواند، انصارترین باشم

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

می رفتیم که آقا مهتی که  از بچه بسیجیای گل روزگار بود ما رو دید. داش مهتی از اون بسیجی صاف و صادق بود که چندباری  یه حالی به ما داده بود و جاهلو تو جمع کنف نکرده بود و مام بش بدهکاریم هنوز .اون همیشه یه پیرهن سفید روشن و یه شلوار شیش جیب خاکی می پوشه و خداییش چهرشو که آدم می بینه اصلا جذبش میشه حتی مای  ته خلاف .با هم سلام و علیکی کردیم و گفت داش بیژن چه خبر ؟ دیگه انگار از رفیقات خبری نیست پیداشون نیست ؟ گفتم : فعلا خزیدن تولونه هاشون داش مهتی .

گفت خودت در چه حالی ؟ گفتم شکر میگذره . گفت  : راستی حاجی گفت شب یادت نره همه بچه های مسجد جمعن افطار خونه ما، شمام حتما بیا .

ما که خشکمون زده بود و مونده بودم چی بگنم گفتم روچشام . گفت موید باشید .یا علی و رفت .حالا مکافات عمل ما دو برابر شده بود و باید روزه شکسته رو با نمک حاجی و عرق شرم  و خجلت زدگی خودم  افطار میکردم که راهی شدم سمت خونه و یه راس رفتم رو پشت بوم که یه آب ودونی به کفترا بدم که ننم پرسید روزه ای مادر ؟ گفتم ایشالا و رفتم بالا و به خودم گفتم آدم حسابی شدنم به این آسونیا نیست برای صافکاری غلطا مون باید صدتا دروغ و دلنگ بگیم و کارم که تموم شد. اومدم پایین که یکی در رو زد و ما جستیم پایین و رفتیم سمت در گفتیم کیه ؟ گفت: کیکاووس مرغی،  که اینم از اون هفت خطای روزگار و مار خوش وخط و خالی بود که یه چند باری یه دعوای حسابی بین رفیقا را انداخته بود سر حرف بردن و اوودن و دو به هم زنی ، سر خودشیرینی که اخیرا هم اینکار رو کرده بود و منم از دستش شاکی  و دیوانه این پررو ایش بودم  تا درو وا کردم خوابوندم تو گوشش و یه لغط خرجش کردمو و گفتم گمشو دو به هم زن بدرد نخور، دیگه این طرفا دیدمت گوش برات نمی زارم که اونم رفت و به خیر گذشت . چون از هر آدم کثیفی خوشم بیاد با آدم دو رو و دورنگ صنمی ندارم و حالشو میگیرم اسی بامرام همیشه میگه یا رومی روم یا زنگی زنگ  باید با همه یه رنگ بود .خلاصه به خیر گذشت و ما رفتیم تو خونه بکپیم و ببینیم چیکار باید کرد برا شب ؟ که ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی